جستجو
فارسی
 

موش طلایی مقدس، قسمت ۶ از ۶

جزئیات
بیشتر بخوانید
یک نفر بود که کلی بدهی داشت. در روستا، او به همه، عملاً به همه، چیزی بدهکار بود. [...] یک روز او به خانه برگشت و خیلی از طلبکارانش در کل پله ها، راه پله‌های بیرون و داخل خانه و اینها نشسته بودند. نزد یک نفر رفت که زیر آفتاب نشسته بود، یا بیشتر از همه زیر آفتاب بود. او خیلی... در گوشش زمزمه کرد و گفت: "لطفاً فردا، صبح زود، حدود ۷ صبح برگرد."[...] و روز بعد، آن شخص خیلی زود، حدود ساعت ۷ صبح آمد. [...] و همانجا نشست و منتظر ماند و زمان طولانی نشست و... هیچ اتفاقی نیفتاد. پس [...] گفت: "مگر تو دیروز نگفتی زود بیایم؟ [...] چرا هنوز درموردش چیزی نمیگویی؟" آن کسی که بدهکار بود گفت: "اوه، دیروز دیدم که تو در آفتاب و خیلی دور نشسته‌ای، گفتم زود بیایی تا جای بهتری داشته باشی." [...]

دانلود عکس   

بیشتر تماشا کنید
همه قسمت‌ها (6/6)
1
میان استاد و شاگردان
2024-03-29
4202 نظرات
2
میان استاد و شاگردان
2024-03-30
3623 نظرات
3
میان استاد و شاگردان
2024-03-31
3472 نظرات
4
میان استاد و شاگردان
2024-04-01
3210 نظرات
5
میان استاد و شاگردان
2024-04-02
3256 نظرات
6
میان استاد و شاگردان
2024-04-03
3028 نظرات